آموزه های مذهبی : آرزوی زیارت امام زمان (عج)

آموزه های مذهبی : آرزوی زیارت امام زمان (عج)

آموزه های مذهبی : آرزوی زیارت امام زمان (عج): مردی از دانشمندان، سالها در آرزوی دیدن امام زمان(عج) بود و از اینکه توفیق پیدا نمی کرد امام را ببیند، رنج می برد.مدّت ها ریاضت کشید. شبها بیدار می ماند و دعا و راز و نیاز می کرد.معروف است، هرکس بدون وقفه، 40 شبِ چهارشنبه به مسجد سهله (کوفه) برود و نماز مغرب و عشاء خود را آنجا بخواند، سعادت تشرّف به محضر امام زمان(عج) را خواهد یافت.این مرد دانشمند مدّت ها این کار را هم کرد، ولی باز هم اثری ندید. (ولی به خاطر این عبادتها و شب زنده داری ها و... صفا و نورانیت خاصّی پیدا کرده بود)تا اینکه روزی، به او الهام شد: «الان حضرت بقیة الله(عج)، در  بازار آهنگران، در مغازه پیرمردی قفل ساز نشسته است. اگر می خواهی او را ببینی، به آنجا برو!»
به امام(عج) سلام دادم. حضرت جواب سلامم را داد و به من اشاره کرد که اکنون ساکت باش و تماشا کن!
در این حال دیدم پیرزنی که ناتوان بود، عصا به دست و با قد خمیده وارد مغازه شد، و قفلی را نشان داد و گفت: آیا ممکن است برای رضای خدا، این قفل را 3 ریال از من بخرید؟ من به این 3 ریال پول احتیاج دارم.پیرمرد قفل ساز، قفل را نگاه کرد و دید قفل، بی عیب و سالم است. گفت: 
«مادر، چرا مال مسلمانی را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم؟ این قفل تو اکنون 8 ریال ارزش دارد. من اگر بخواهم سود کنم، به 7 ریال می خرم. زیرا در این معامله، بیش از 1 ریال سود بردن، بی انصافی است. اگر می خواهی بفروشی، من 7 ریال می خرم، و باز تکرار می کنم که قیمت واقعی آن 8 ریال است، من چون کاسب هستم و باید نفع ببرم، 1 ریال ارزان تر خریداری می کنم.»
پیرزن ابتدا باور نکرد و گفت: هیچکس این قفل را 3 ریال از من نخرید. تو اکنون میخواهی 7 ریال از من بخری..؟! به هرحال پیرمرد قفل ساز، 7 ریال به آن زن داد و قفل را خرید.وقتی پیرزن رفت، امام زمان(عج) خطاب به من فرمود: 
«مشاهده کردی؟! این گونه باشید تا من به سراغ شما بیایم. 
ریاضت و سیر و سلوک لازم نیست. مسلمانی را در عمل نشان دهید تا من شما را یاری کنم.
از بین همه افراد این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کردم. چون او دین دارد و خدا را می شناسد.از اول بازار، این پیرزن برای فروش قفلش، تقاضای 3 ریال کرد، امّا چون او را محتاج و نیازمند دیدند، همه سعی کردند از او ارزان بخرند و هیچکس حاضر نشد حتی 3 ریال از او بخرد.  درحالی که این پیرمرد به 7 ریال خرید. 
به خاطر همین انسانیت و انصافِ این پیرمرد، هر هفته به سراغش می آیم و با هم گفت و گو می کنیم.»

او حرکت کرد، و وقتی به آن مغازه رسید، دید حضرت مهدی(عج) آن جا نشسته و با آن پیرمرد گرم گفت و گو هستند.و اینک ادامه داستان از زبان آن دانشمند: