داستان موفقیت کاشف پنی سیلین

داستان موفقیت کاشف پنی سیلین


داستان موفقیت کاشف پنی سیلین, نامش فلمینگ بود. کشاورزی فقیر، اهل اسکاتلند . در یکی از روزهای گرم تابستان در مزرعه‌اش مشغول کار کردن بود که ناگهان صدای درخواست کمک از مردابی در آن حوالی توجه او را جلب کرد . داس خود را به گوشه‌ای پرتاب کرد و سراسیمه به طرف مرداب دوید . نفس‌زنان خود را به مرداب رساند و دید که پسری وحشت‌زده در گوشه‌ای از مرداب تا کمر در گل و لای فرو رفته و با صدای بلند گریه سر می‌دهد . آن پسرک سخت در تلاش بود تا خود را نجات دهد. کشاورز خود را به آن پسرک رساند و او را از مرداب بیرون کشید .

آن روز سپری شد، روز بعد کالسکه‌ای سلطنتی به خانه آن کشاور زمهربان نزدیک شد و کنار پرچین باغچه توقف کرد.

مردی که لباس‌های اشرافی به تن داشت از کالسکه پیاده شد و خود را پدر آن کودک معرفی کرد.